جزئیات محصول

دانلود فیلم‌نامه فیلم کوتاه

دانلود فیلم‌نامه فیلم کوتاه "یک روز بارانی" در ژانر درام در Word

قیمت: 44,000 تومان

خرید فایل


مشاهده پیشنمایش

پیشنمایش برای محصولاتی که نیاز به نمایش دمو دارند می باشد

 کاربر گرامی در این بخش برای شما تیم پرپروژه فیلم نامه کوتاه با موضوع مورد نظر اشاره کرده است ، در صورتی که موضوع شما با موضوع این فایل متفاوت می باشد از بخش دانلود فیلم نامه فیلم کوتاه سایت پرپروژه فیلم نامه های دیگر را مشاهده و دانلود نمایید . در صورتی که نیاز به تهیه فیلم نامه به صورت سفارشی داشته باشید می توانید با شماره 09050394455 تماس حاصل فرمایید.

توضیح فیلم نامه : فیلم‌نامه "یک روز بارانی" داستانی کوتاه، عمیق و احساسی است که در ژانر درام و با تمرکز بر روابط پیچیده انسانی نوشته شده است. این فیلم به بازگشت دوباره دو عاشق سابق، آریا و لیلا، در یک روز بارانی می‌پردازد. در فضایی که باران و رعد و برق به عنوان استعاره‌ای از تنش و احساسات پنهان درون آن‌ها عمل می‌کند، این دو شخصیت به طور تصادفی در کافه‌ای خلوت یکدیگر را ملاقات می‌کنند.

فیلم به آرامی گذشته تلخ و پر از ناگفته‌های میان این دو را آشکار می‌کند. لیلا که هنوز عاشقانه در جستجوی پاسخ است، تلاش می‌کند تا دلیل رفتن آریا را درک کند. او امیدوار است که بازگشت آریا پاسخی به سوالات و زخم‌های کهنه او باشد. از طرف دیگر، آریا با گذشته‌ای پیچیده روبه‌روست که او را مجبور به ترک همه چیز کرد؛ اما پس از بازگشت نیز درگیر احساسی از سردرگمی و ناتوانی در بیان حقیقت است. گفت‌وگوهای سنگین و پر از سکوت آن‌ها سرشار از احساسات فروخورده‌ای است که به بیننده حس نزدیکی و همدلی عمیقی با شخصیت‌ها می‌دهد.

باران و خیابان‌های خلوت شهر که در این فیلم به تصویر کشیده می‌شوند، فضایی از انزوا و اندوه را ایجاد می‌کنند و بازتاب‌دهنده وضعیت روحی این دو نفر هستند. این تمهیدات بصری، تنهایی و عدم امکان بازگشت به گذشته را برجسته‌تر می‌کنند. پایان فیلم، که هر دو شخصیت در سکوت و با فاصله‌ای از یکدیگر در خیابان بارانی از هم دور می‌شوند، نشان‌دهنده پذیرش تلخ اما ناگزیر این جدایی و عبور از گذشته است.

"یک روز بارانی" به بررسی موضوعات انسانی چون عشق از دست‌رفته، جدایی، عدم امکان بازگشت و پذیرش تغییرات می‌پردازد. این فیلم‌نامه به واسطه دیالوگ‌های دقیق و فضای بصری تأثیرگذار، مخاطب را به دنیایی از احساسات عمیق و تفکر بر قدرت و پیچیدگی روابط انسانی می‌برد.

 

بخش اول: معرفی شخصیت‌ها و تنظیم صحنه

عنوان فیلم:
یک روز بارانی

ژانر: درام


صحنه اول:

مکان: یک خیابان خلوت در شهر. باران به شدت می‌بارد. چترها باز هستند و صدای قطرات باران به گوش می‌رسد. درخت‌ها در باد می‌رقصند و خیابان پر از آب است. در فاصله دور، ساختمان‌ها به نظر تاریک و غمگین می‌آیند. نور کم و مه‌آلود است. ساعت نزدیک غروب است.

زمان: بعدازظهر، یک روز بارانی.

توصیف فضای بصری:
باران به شدت می‌بارد. خیابان‌ها خالی از مردم است و فضای خیابان با نور ضعیف لامپ‌های خیابانی و انعکاس آب پر شده است. برخی از درختان در گوشه خیابان خم شده‌اند. تمام این فضا به نوعی حسی از تنهایی و انزوا را منتقل می‌کند. صدای باران و گاهی صدای رعد و برق به فضای صحنه اضافه می‌شود.


شخصیت‌ها:

1.     آریا: مردی حدوداً ۳۵ ساله. لباس‌های ساده و کمی کهنه به تن دارد. ظاهری خسته و کمی افسرده دارد. چشمانش غمگین است و با قدم‌های آهسته به سمت جلو حرکت می‌کند.

2.     لیلا: زن حدوداً ۳۰ ساله، موهای بلند و رنگ روشن. به نظر می‌رسد که تحت تاثیر اتفاقی مهم در زندگی‌اش قرار دارد. او در حال قدم زدن در کنار خیابان است و چتر بزرگی در دست دارد.


صحنه دوم:

مکان: یک کافه کوچک و دنج در گوشه خیابان. شیشه‌های کافه بخار کرده و داخل آن با نور شمعی و لامپ‌های کم‌نور روشن است. فضای کافه آرام است و در داخل، چند مشتری نشسته‌اند که مشغول خوردن نوشیدنی‌های خود هستند.
زمان: چند دقیقه پس از صحنه اول.

آریا به داخل کافه وارد می‌شود. در حالی که چترش را می‌لرزاند و کمی از آب باران روی کف کافه می‌ریزد، به سمت پیشخوان می‌رود. صحنه‌ای آرام و کمی تراژیک است.
آریا به مرد کافه‌چی اشاره می‌کند که یک قهوه بگیرد.
در همان لحظه، درب کافه باز می‌شود و لیلا وارد می‌شود. او با دقت در حالی که چترش را جمع می‌کند، به آریا نگاه می‌کند. چهره او کمی آشناست، ولی آریا نمی‌تواند دقیقاً به یاد بیاورد که از کجا او را می‌شناسد.

لیلا به طرف آریا می‌آید و آرام از او می‌پرسد:
لیلا:
آریا؟ آریا احسانی؟

آریا کمی جا می‌خورد و در همان لحظه که تلاش می‌کند تا یادش بیاید، صدای رعد و برق از خارج می‌آید.


آریا:
(با صدای خفیف و غمگین)
بله... بله، خودم هستم. تو... تو لیلا هستی، نه؟

لیلا:
(لبخند می‌زند)
بله. یعنی فکر کردم تو باشی... مدت‌هاست که ندیدمت.

آریا با چشم‌هایش به دور و اطراف نگاه می‌کند، انگار تلاش می‌کند با خود بجنگد تا احساساتش را کنترل کند.

آریا:
(با لحنی کمی سرد و فاصله‌دار)
بله... سال‌ها گذشته. چطور بودی؟

لیلا روی صندلی روبه‌روی آریا می‌نشیند. مکالمه بین آن‌ها کمی بی‌روح به نظر می‌رسد، ولی در زیر این ظاهر سرد، احساساتی پنهان وجود دارد. لیلا به آرامی از کیفش دستمالی بیرون می‌آورد و چای داغی که در کافه گرفته بود را می‌نوشد.


لیلا:
(با لحنی کمی نگران)
می‌دانم که به مدت طولانی خبری از تو نداشتم، اما همیشه دوست داشتم حالتو بدانم.

آریا:
(با کمی تردید و دقت به او نگاه می‌کند)
همیشه فکر می‌کردم که بعد از اون روز دیگه هیچوقت همدیگه رو نمی‌بینیم.

لیلا کمی به جلو خم می‌شود. چشمانش در جستجوی چشم‌های آریا هستند، اما او نگاهی عمیق به خارج از کافه می‌اندازد.

لیلا:
(با لحنی اندوهگین)
درسته. ولی نمی‌توانستم از یاد تو برم. شاید... شاید امروز به اینجا آمده بودم تا تو رو دوباره ببینم.

ادامه داستان پس از خرید